جدول جو
جدول جو

معنی فیروز شدن - جستجوی لغت در جدول جو

فیروز شدن(خوَرْ / خُرْ دَ)
کامیاب شدن. پیروز شدن. (یادداشت مؤلف) :
هر کس که شود به مال دنیا فیروز
در چشم کسان بزرگ باشد شب و روز.
خاقانی.
رجوع به فیروز شود
لغت نامه دهخدا
فیروز شدن
پیروز شدن
تصویری از فیروز شدن
تصویر فیروز شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرو شدن
تصویر فرو شدن
فرورفتن، پایین رفتن، به پایین رفتن، غروب کردن، ناپدید شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تُو بَ / بِ شُ دَ)
دمیدن صبح. روشن شدن صبحگاه:
می نپنداشتم که روز شود
تا بدیدم سحر که پایان داشت.
سعدی.
سخت بذوق میدهد باد ز بوستان نشان
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان.
سعدی.
نمیدانم آن شب که چون روز شد
کسی بازداند که باهوش بود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پیروز آمدن. (فرهنگ فارسی معین). پیروز شدن. رجوع به فیروز شدن و فیروز گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(دَجُ تَ)
نزدیک شدن: هر دو سپاه به یکدیگر فراز شدند و یک زمان حرب کردند. (ترجمه تاریخ طبری).
خسرو گیتی مسعود، که مسعود شود
هرکه یک روز شود بر در او باز فراز.
فرخی سیستانی.
چون بر اهل شهر باز شدند
برشان دیگران فراز شدند.
سنایی.
، بسته شدن:
در جنگ هر دو سپه شد فراز
به سوی سپه پهلوان گشت باز.
اسدی.
گر گنه کردی در او هست باز
توبه کن کاین در نخواهد شد فراز.
عطار.
، باز شدن و گشوده گردیدن:
سفرۀ جود ورا تا بازگستردند، شد
بخل را ز آژنگ ابرو چهره چون سفره فراز.
سوزنی.
رجوع به فراز شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پیروز کردن. کسی را بر دیگری چیره ساختن:
تو را کرد فیروز برفور هند
به دارا و بر نامداران سند.
فردوسی.
رجوع به فیروز و پیروز شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
فیروز شدن. پیروزشدن. پیروز گشتن. غالب شدن. ظفر یافتن:
چو یارش رای فرخ روز گشتی
زمانه فرخ و فیروز گشتی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نُ ضُوو)
برون شدن. خارج گشتن. خارج گردیدن. خروج. برون رفتن:
اندر آمد مرد با زن چرب چرب
گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب.
رودکی.
ای شعیب با اهل حق از میان ایشان بیرون شو. (قصص الانبیاء ص 95). فرمان خدا چنین است که از زمین مصر بیرون شوید. (قصص الانبیاء ص 119).
چادر بسر آورد و فروبست سراویل
بیرون شد و این قصه بنظمم سمر آمد.
سوزنی.
گفت چون بیرون شدی از شهر خویش
درکدامین شهر میبودی تو بیش.
مولوی.
رجوع به برون شدن شود.
، درون رفتن. دررفتن:
شو بدان کنج اندرون خمی بجوی
زیر او سمجی است بیرون شو بدوی.
رودکی.
، رهائی یافتن. نجات یافتن. خلاص یافتن:
بدانست کو موج خواهد زدن
کس از غرق بیرون نخواهد شدن.
فردوسی.
هر که را باشد ز یزدان کار و بار
یافت بار آنجا و بیرون شد ز کار.
مولوی.
دانی چرا نشیند سعدی بکنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد.
سعدی.
، منقضی شدن. بگذشتن: او (خدای تعالی) داند که منتهای این جهان چند است و کی بیرون شود. و رستخیز کی بود. (ترجمه طبری بلعمی). چون ماه رمضان بیرون شد مرا بمجلس خواند و با سلطان ندیم کرد. (چهارمقاله)، دور شدن:
چو بیرون شد از کاروان یکدو میل
به پیش آمدش سنگلاخی مهیل.
سعدی.
، کنایه از هلاک شدن. مردن:
چوبیرون شود زین جهان شهریار
تو خواهی بدن زو مرا یادگار.
فردوسی.
، مبرّی شدن. پاک و منزه شدن:
خردمند گوید که مرد خرد
بهنگام خویش اندرون بنگرد
شود نیکی افزون چو افزون شود
وز آهوی بد پاک بیرون شود.
ابوشکور.
، خروج کردن. (یادداشت مؤلف).
- از خود یا خویشتن بیرون شدن، از جا دررفتن. خشمناک گشتن. غضب آوردن. (یادداشت مؤلف) :
چون گویندت ز نیک و بد بیرون شو
بیرون مشو از خود وز خود بیرون شو.
شرف شفروه.
بر او خواندم سراسر قصۀ شاه
چنان کز خویشتن بیرون شدآن ماه.
نظامی.
- ، دل از دست دادن. شیفته شدن.
- ازدست بیرون شدن، از دست رفتن. خارج شدن از اختیار:
چوکار از دست بیرون شد چه سود از دادن پندم.
چو پای از جاده بیرون شد چه منع از رفتن راهم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
غالب گشتن. مظفر گشتن. فیروزی یافتن. فاتح گردیدن. کامیاب شدن. ظفر یافتن. انجاح. نجح. (منتهی الارب). نجاح. (منتهی الارب) :
چو آگاهی آمد بنزدیک شاه
که خرّاد پیروز شد باسپاه
بجز کینۀ ساوه شاهش نماند
خرد را به اندیشه اندر نشاند.
فردوسی.
چو پیروز شد دزد تیره روان
چه غم دارد از گریۀ کاروان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فیروز گشتن
تصویر فیروز گشتن
پیروز گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون شدن
تصویر بیرون شدن
بیرون رفتن خارج گشتن مقابل اندر شدن داخل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک شدن، بسته شدن، باز شدن گشوده گردیدن، بسته شدن، برخاستن، داخل شدن، جلو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیروز شدن
تصویر پیروز شدن
غالب گشتن، ظفر یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
پایین رفتن، بزیر رفتن، فرود آمدن نزول کردن، غروب کردن ناپدید شدن، داخل شدن وارد گردیدن، غوطه ور شدن، غرق شدن، انحطاط یافتن سقوط کردن، نابود شدن 10 پوشیده ماندن: باید که با تاش موافقت کنی و هر چه در این واقعه از لشکر کشی بروی فروشود تو با یاد او فرودهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراز شدن
تصویر فراز شدن
((~. شُ دَ))
نزدیک شدن، گشوده شدن، بسته شدن، برخاستن، داخل شدن، پیش رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو شدن
تصویر فرو شدن
((فُ شُ دَ))
پایین رفتن، به زیر رفتن، فرود رفت، غروب کردن، ناپدید شدن، داخل شدن، غوطه ور شدن، غرق شدن، انحطاط یافتن، سقوط کردن، نابود شدن، پوشیده ماندن
فرهنگ فارسی معین